دوست مندوست من، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

دوست من!

ماه یازدهم....>>>یکماه مانده به یکسالگی ...

1392/2/15 2:28
نویسنده : مريم
597 بازدید
اشتراک گذاری

اونموقع ها وقتی میگفتن مثل یه چشم به هم زدن میگذره کمتر باور میکردم

اما وقتی نگاه تقویم میکنم باورم میشه که واقعا مثل یه چشم به هم زدن میگذره لحظه ها

خداروبا تمام وجودم شاکرم که فرشته ای مثل تو رو نصیبم کرد ... نمیدونم چرا اما حس میکنم خیلی بهت مدیونم ...

پارسال اینموقع تو 9 ماه بودم و رفته بودم پیش مامای خصوصیم که بهم گفت هفته دیگه زایمان میکنی و افتاد واسه هفته 41 بارداری!!!!! جاخوش کرده بودی ها وروجکم...

واما این مطلب ماه یازدهم هست یعنی مطلب بعدی رو وقتی مینویسم که تو یکساله شدی انشالله...خدا عمرم بده که موفقیت و پیشرفتت رو ببینم و جلو چشام بزرگ بشی الهییییییییییییییییی

خوب تا این جای کار جنابعالی به قول دکترت همش یه دندون بیشتر درنیوردی اما همون هم جرقه امیده!!!

هنووووووووووووز که هنوزه چهاردست و پا راه نمیری فقط غلت زدنت حرفه ای و سریعتر شدی ظاهرا از اون بچه هایی هستی که بدون چهاردست و پا رفتن یهو می ایستن

راستی یه خبر خوش اینکه امروز واسه اولین بار از روی زمین با کمک دیوار ایستادی البته زیاد طول نکشید و افتادی اما تمرین خوبی بود قهرمان...در ضمن باکمک می ایستی و چندقدمی هم میری واسه همین از نشستن بدت میاد و همش میخوای بذارنت راه بری...

یادته چند ماه پیش بهت گفتم که ماما صدام کردی اما بی مفهوم و بی اختیار؟؟؟ اما الان بهت میگم بهم میگی مااما یا إمه امه و میدونی که منم ... خاله و بی بی و بابابزرگ رو هم به اسم و هم به صدا میشناسی ....

بای بای کردن و دس دسی و سلام کردن و رفت و افتاد و خاموش شد و روشن شد چراغها رو کاملا بلدی...

از قایم موشک و دالی موشه خیلی خوشت میاد...سریع میری سراغ چرخهای اسباب بازی هات فکرکنم قراره مکانیک بشی!!!درضمن کارتونهای مورد علاقه ات رو هم خیلی دوست داری و باعلاقه میبینی ...درضمن خشونت رو هم بلدی!!!!عصبانیچون وقتی چیزی رو نخوای آآآآآ شروع میکنی به داد زدن!!از عید به بعد دیگه قنداقت نمیکنم و خداروشکر راحت میخوابی تو تختت به استثنا وقتی که بیمار باشی...

راستی دوباره مجبور شدم و موهاتو کوتاه کردم ... ایندفعه خیلی بی تابی کردی توی آرایشگاه ولی در عوض خوشمل شدی...آخه من از کچل کردن خوشم نمیاد و واسه همین کوتاه میکنم ناناشم

این تاب سایزش بهت میخوره واسه همین هم تکون نمیخوری و فقط منتظر هل خوردنی ...

تیپ تابستونی...

اینهم اون مروارید یکی یه دونت...

اینهم از اون بازیهایی که زمان خودم سکه 10 تومنی بود و الان شده 300 تومن!!

عکس کجا بود مانند دیدن!!واقعا نمیدونم وقتی خوابیدی رو چطور توصیف کنم که وقتی بزرگ شدی درکم کنی ولی هیچی از یه فرشته کم نداری و فقط دوست دارم ساعتها بشینم نگاهت کنم و تو بغلم بگیرمت و ببوسمت و قربون صدقت برم (چون وقتی بیداری شمشیرهاتو از رو بستی و نمیشه باهات حرف زد!)

اینهم عکس دخملم!!!!!!!>....احتمالا اگر خدا دوباره منو لایق مادرشدن کرد ودختر دارشدم واسش ریش و سیبیل بذارم!!!

اینهم جهت حسن ختام.... من اگه بدونم فیگور گرفتن جلو دوربین رو کی یادت داده خوبه!!!

این روزها من و کوچمولو میریم با کالسکه گردش چون آقا ددری شده و حتما باید رنگ بیرون رو ببینه وگرنه بدعنقیش گل میکنه... این عکس رو هم تو پارک گرفتم

دوستت دارم بهانه نفس کشیدنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دوست من! می باشد